کوچه پس کوچه های شام- قشم
خدایا مراان ده ک مراان به
خدایا مراان ده ک مراان به
پنجشنبه 98/05/10
#به_قلم_خودم #روایت_ زندگی من از دوران بچگی?? #حس خوب ارامش بارهبرم??? من دختری هستم در خانواده ای پرجمعیت(هفت خواهرویک برادر) بزرگ شده ام ،دختری که با بچگی های بدون بهانه، بزرگ شده اسباب بازی نداشتم (اسباب بازی های من تکه هایی از شیشه وپلاستیک های دور ریختنی بود)اما با دختر عمویم ک هم سن وسال بودیم با همین وسایل سرگرم ، وغرق بازی می شدیم .من دختری هستم ک در سیاه چادرهایی بزرگ شدم که واقعا لذت بخش بودوداخل این سیاه چادر ها علاوه بر ارامش پدر ومادر ،عکس امام خمینی رحمه الله و رهبر عزیزم به جمع خانواده ما ارامش عجیبی می داد وزندگی بسیار ساده وسرشار از عشق ومحبت بود. وقتی صدای غرش اسمان می امدصدای جیک، جیک گنجشکان فضارا زیباودلنشین می کرد. خانواده از یک طرف ترس داشتیم که ناگهان سیل فراون بیایید ودار وندار ما را به یغما ببرد(ضرب المثل هست ک خداوند شیشه را در کنار سنگ نگه می دارد.تا خداوند نخواهد چیزی پیش نمی اید) ومادر مارا بااین جملات ارام می کرد. واز طرف دیگر برایمان این لذت بخش بود که باهمه خانواده داخل این سیاه چادرها دور یک اتش گرم حلقه می زدیم ومادر با دستان گرمش غذا طبخ می کرد و ما با حرارت اتش که گرم می شدیم به خواب عمیق فرومی رفتیم ومادر
باصدای دلنشین دخترم، دخترم مارا بیدار می کرد تا غذا بخوریم .. دلم واقعا برای ان لحظه ها تنگ شده..ادامه دارد
(سیاه چادرنمادسادگی وشجاعت)
طبق ایه خداونددر قران می فرماید…. (ان مع العسر یسرا) با هر سختی یه اسانی بدست ماید.
دوشنبه 97/10/24
#روضه_حضرت_زهرا_سلام_الله_علی#بیت_الاحزان
بگزارید روضه امشب رو اینطوری بخونم…
? ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺧﻮﺭﺩ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺟﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ
? ﻫﻤﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﺧﺪﺍ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ
رحمت خدا به این ناله ها…
امشب برا مادر بلند بلند گریه کنید…
اگه الان مدینه بودی نمیتونستی بلند گریه کنی…
خدا میدونه مصیبت مادر…
خیلی سنگین تر از مصیبت کرببلاست…
میدونی چرا…
آخه کربلا ابی عبدلله مرد جنگی بود…
دور تا دورش رو اصحابش گرفته بودند…
خودشم هم شمشیر به دست رفت وسط میدان…
اما کوچه های مدینه…
وقتی اون نامرد جلوی مادرمون رو گرفت…
سادات منو ببخشید…
مادرتون توی کوچه ها تنها بود…
بی هوا مادرتون رو زدند…
آماده ای بگم …
? ﺑﺸﮑﻨﺪ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﺵ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮد
? ﺗﺎ ﮐﻪ ﺯﺩ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑهم
شیخ مفید در کتاب اختصاصش نوشته…
(منبع: شیخ مفید، الاختصاص، ص 185)
وقتی زهرای مرضیه قباله فدک رو گرفت و بر میگشت…
بین راه دومی نامرد اومد جلو…
صدا زد…
یَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ مَا هَذَا الْکِتَابُ الَّذِی مَعک
دختر پیغمبر چی به دست داری…
تا فهمید قباله رو پس گرفته…
صدا زد بده به من قباله رو…
اما مادرمون امتناع کرد…
خدا میدونه این مصیبت خیلی سنگینه…
باید حقش رو ادا کنی…
ای کاش مادرمون قباله رو میداد…
یاصاحب الزمان…
فَرَفَسَهَا بِرِجْلِهِ
نانجیب با پای نحسش به پهلوی مادر زد…
فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ
? ﺑﺸﮑﻨﺪ ﭘﺎﯼ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﻟﮕﺪﺵ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﻮد
? ﺗﺎ ﮐﻪ ﺯﺩ ﺳﻠﺴﻠﻪ ﺁﻝ ﻋﺒﺎ ﺭﯾﺨﺖ ﺑﻬﻢ
مادرها بهتر میدونند…
وقتی برای یک زن بارداری اتفاقی بیفته…
اول سوالی که برای بقیه زنها پیش میاد…
میگن خدا بخیر کنه…
بچه آسیب ندیده باشه…
نامرد آنچنان با لگد زد که…
فَأَسْقَطَتِ الْمُحَسِّنَ
محسنش سقط شد…
اوج مصیبت مادر اینجاست…
طاقت داری بگم یا نه..
دست های نحسش رفت بالا…
خدایا… این نامرد میخواد چکار کنه…
یا صاحب الزمان…
منو ببخشید آقا…
ثُمَّ لَطَمَهَا
آنچنان سیلی به مادر زد…
مادر نقش زمین شد…
یارالی ننم زهرا…
جوان ننم زهرا…
? رویِ او ریخت بهم، پهلویِ او ریخت بهم
? دهنش غرق ِ به خون گشت و صدا ریخت بهم
خدایا…
قصه سیلی تمومی نداره…
اگه مدینه مادر رو سیلی زدند…
کربلا هم دختر ابی عبدالله رو سیلی زدند…
صدا زد بابا…
? دست عَدو بزرگتر از صورت من است
دختر بچه داری یا نه…
? دست عَدو بزرگتر از صورت من است
? یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه ام
یک ضربه زد دو گونه من را کبود کرد…
از کربلا تا کوفه و شام…
سر ابی عبدالله…
روی نیزه ها…
هر کجا دختر ابی عبدالله بهونه بابا میگرفت…
نانجیب با تازیانه…
با کعب نی…
ناله بزن یا حسین…
? سیلی کسی به صورت دختر نمیزند
? گمگشته را که خصم مکرر نمیزند
? از پا فتاده را به تهاجم نمی زنند
? لکنت گرفته را به تبسم نمی زنند