زندگی باهیجانات عالی

#به_قلم_خودم #روایت_ زندگی من از دوران بچگی?? #حس خوب ارامش بارهبرم??? من دختری هستم در خانواده ای پرجمعیت(هفت خواهرویک برادر) بزرگ شده ام ،دختری که با بچگی های بدون بهانه، بزرگ شده اسباب بازی نداشتم (اسباب بازی های من تکه هایی از شیشه وپلاستیک های دور ریختنی بود)اما با دختر عمویم ک هم سن وسال بودیم با همین وسایل سرگرم ، وغرق بازی می شدیم .من دختری هستم ک در سیاه چادرهایی بزرگ شدم که واقعا لذت بخش بودوداخل این سیاه چادر ها علاوه بر ارامش پدر ومادر ،عکس امام خمینی رحمه الله و رهبر عزیزم به جمع خانواده ما ارامش عجیبی می داد وزندگی بسیار ساده وسرشار از عشق ومحبت بود. وقتی صدای غرش اسمان می امدصدای جیک، جیک گنجشکان فضارا زیباودلنشین می کرد. خانواده از یک طرف ترس داشتیم که ناگهان سیل فراون بیایید ودار وندار ما را به یغما ببرد(ضرب المثل هست ک خداوند شیشه را در کنار سنگ نگه می دارد.تا خداوند نخواهد چیزی پیش نمی اید) ومادر مارا بااین جملات ارام می کرد. واز طرف دیگر برایمان این لذت بخش بود که باهمه خانواده داخل این سیاه چادرها دور یک اتش گرم حلقه می زدیم ومادر با دستان گرمش غذا طبخ می کرد و ما با حرارت اتش که گرم می شدیم به خواب عمیق فرومی رفتیم ومادر

باصدای دلنشین دخترم، دخترم مارا بیدار می کرد تا غذا بخوریم .. دلم واقعا برای ان لحظه ها تنگ شده..ادامه دارد
(سیاه چادرنمادسادگی وشجاعت)
طبق ایه خداونددر قران می فرماید…. (ان مع العسر یسرا) با هر سختی یه اسانی بدست ماید.

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دهید

آدرس پست الکترونیک شما در این سایت آشکار نخواهد شد.

URL شما نمایش داده خواهد شد.
بدعالی

درخواست بد!

پارامتر های درخواست شما نامعتبر است.

اگر این خطایی که شما دریافت کردید به وسیله کلیک کردن روی یک لینک در کنار این سایت به وجود آمده، لطفا آن را به عنوان یک لینک بد به مدیر گزارش نمایید.

برگشت به صفحه اول

Enable debugging to get additional information about this error.