کوچه پس کوچه های شام- قشم
خدایا مراان ده ک مراان به
خدایا مراان ده ک مراان به
#با_پای_دل عجب حسی داره وقتی اسم ارباب میاد دل ها اسمانی می شود اشک ها سرازیر می شوددوست داری فقط از ته دلت صدا بزنی .دردودل کنی.بگی اقا جان من جامانده ام . ? یعنی تصمیم بر امدن داشتم اما انگار اقا جان من روسیاه را نطلبیدی .همسرم تصمیم گرفت که برویم کربلا ..قبلش من با خودم فکر میکردم میشه واقعا من برم کربلا؟ در همین لحظه یهویی همسرگفت شما می ایید کربلا ..دیگه اشک ها به من اجازه حرف زدن نداد .فقط گفتم چرا که نه…به بچه هام گفتم بیایید بروید پیش مامان بزرگ .پیش خاله .(سه فرزند قدونیم قد دارم ).من بروم کربلا ..دخترانم شروع کردند زار زار گریه کردن .هر کار کردم راضی نشدند(اینو میدونم ک اقا من روسیاه را نطلبید ) من همسرم را فرستادم با پای دل ..ک قدم هایی به نیابت من حقیر هم بردارد .اما هرکاری میکنم دلم ساکت نیست .فقط وفقط همین ک من جامونده ام .به امید روزی ک برایتان خاطره با پای دل خودم را در سرزمین کربلا بنویسم.التماس دعا دارم از کربلا رفته ها از کربلا نرفته ها .(زیارت زائرین اقا قبول انشالله زیارت گوارای وجودتان )خوشا ب سعادتتان
نسخه قابل چاپ | ورود نوشته شده توسط حميده حيدري بهراسمان در 1397/08/06 ساعت 09:34:00 ب.ظ . دنبال کردن نظرات این نوشته از طریق RSS 2.0. |